ماهی فروش
دانه های ریز باران صورتش را نوازش می کرد باد سردی می وزید به تندی……
دانه های ریز باران صورتش را نوازش می کرد باد سردی می وزید به تندی……
شروع امتحانات چهار نیم ماهه در هرات باز روز گار ،شوری دگر را به شاگردان……
همه مردم خوشحال به نظر میرسند... در همین نزدیکی ها صدای اذان دلنشین تر شده……
زندگی از کجا شروع شد... همراه با نفس آدمیزاد جان گرفت... زندگی... زندگی نام گرفت……
وقت رفتن بود.... کوله بارش را بست و راهی سفر شد... اینجا خاطراتی کنج مغر ودلش……
این روزها آدم ها با من مهربانی میکنند... به من هدیه میدهند و مرا بخاطر کارهایی……
اندوه زنده گی بعضی انسان ها مدام با خود در گیرندگاهی وقت ها آنقدر در خود……
داستان غم انگیز مریم ومادرش فصل بهار هست وهوای گوارا دلها نیز از شوروشادی……
عقربه های ساعت 12 بجه ظهر را نشان می داد، آفتاب عمود بر کره ی خاکی……