پدرم....!!!!
بازهم شروع میکنم با یاد خدا , خدایی که برایم فهماند تنها نیست خدایی که……
بازهم شروع میکنم با یاد خدا , خدایی که برایم فهماند تنها نیست خدایی که……
می خواهم برای شما موضوعی را ارایهٌ کنم را جب به اینکه یک انسان در زنده……
من همان کودکی هستم که پدر خود را در یکی از جنگ های افغا نستان از دست داد م……
درگردش روزگار دختر کوچکی حکایت خویش را چنین بیان داشت وشکایت راسر کردکه……
نمی دانم آیا یادتان هست نام اولین کتاب غیر در سی که خواندید چی بود؟ چی کتابی……
بنام پروردگار عالمیان، آنکه انسان را برای کار افرید، انکه برای انسان هوش……
»من دختری هستم که در سال 1372درولایت هرات متولد شود م .من فرزنده اول……
در جای زندگی میکنم که همواره مردم به یکدیگر عشق می ورزند، و می خواهند در……
من یک بچه غریب هستم وپدرم کفش دوز،ومن باخود فکر میکردم که آیا روزی خواهد……
لالایی های غریبانه ات را بسیار یاد کرده ام... در پس بزرگ شدنم ... هنوز کودکی……
پدرم کسی بود که میکوشید که در جامعه یک شخص محترم باشد و هرگز به کسی ضرر اش……
از کودکی در کناره مادر و پدر انقدر در ناز و نوازش بزرگ شده ام که حال که بزرگ……
در زندگی مهم ترین چیز برایم مارم و پدرم است و میدانم اگر از من خوش باشند……
من یک دختری هستم که به یک خانواده فقیر و رنج دیده بدنیا آمدم.و از زمانی که……
همیشه دوست داشتم تنها باشم اما نمیدانستم که به این اندازه تنها میشم که دیگر……
گفتمش چقدر بزرگی گفت تودخت عزیزی گفتمش توماه عمرم گفت توهمان خوب ترینم گفتمش……
دست من و دامن پدرم ناجیه 11 سال قبل زمانی که تن به ازدواج اجباری داد که پدرش……
خواب بود یابیداری! قصه بود یا افسانه. نمیدانم اما او واقعی بود خیلی……
قسمت اول: آن روز با زهرا و بقیه دخترا از مکتب بر میګشتیم که بحث داغ هدیه……
پس اشتباه نیامده ایم با گفتن این حرف پاهایم سست تر شد و دیگر زبانم یارای……
پدرم میستایمت . توانم را درین نمبیبینم ،قلمی ندارم پاره ورقی نمیبینم،تا……
پدرم در بستر بیماری بود اما بدون اینکه از کس دیگری کمک بخواهد……
یک سال ،دوسال،سه سال ،پنج سال،ده سال،شد.درهرسال برای من یک ساعت……
هرروزبه صدای گوش کردن گیتاروی می رفتم.وی بادست های کوچک خودگیتارمی نواخت……
این بار در ولایت هرات خشونت علیه زنان اما چرا ؟ من ازخانمی برای تان……
خاطراتم بر کدام محور دور میزند هر لحظه زندگیم برای چه میگذرد تبسم هایم……
نام من الکساندر است در آلمان زندهگی میکنم و پدر و مادرم مشغول تجارت هستندو……
زمان طالب ها بود و من در ان زمان خیلی ها خرد بودم انقدر خورد که زمان بیرون……
با اندام لاغر ، چهره گندم گون ، چشمان آهوانه هراسان بسویم می نگریست……